نسرين - دختر جوان- از كساني بود كه آن روز با خانواده تصميم گرفته بودند يك روز گرم تابستان را در امامزاده داوود بگذرانند؛ غافل از اينكه روزگار چه حادثهاي را براي او رقم زده است. آن روز نسرين با پدر، مادر و برادرش سوار ماشين شدند.همانطور كه نمنمك در جاده امامزاده داوود در حال حركت بودند ناگهان هوا ابري شد و قطرههاي باران شروع به باريدن كرد. هرچه جلوتر ميرفتند شدت باران بيشتر ميشد بهطوري كه آنها و بسياري ديگر كنار جاده در ماشينهايشان ماندند تا هوا بهتر شود و حركت كنند. اما باد و طوفان شديدي شروع شد و سيل به سمت جاده آمد. نسرين آن روز را هيچوقت فراموش نميكند؛ روزي كه آخرين باري بود كه توانست روي پاهاي خود بايستد. ميگويد: «در جاده كه بوديم فكر كرديم مثل هميشه يك باران معمولي است و تمام ميشود، هيچ وقت تصور طوفان و سيل را وسط تابستان در تهران نميكردم اما ناگهان ديدم كه سنگهاي بزرگ از كوه به سمت ماشينها و جاده پرتاب ميشوند و ماشينها در ترافيك گير كردهاند».
- روز حادثه
باران شديد باعث ترافيك شديدي در جاده امامزاده داوود شده بود و هيچ ماشيني قدرت حركت نداشت. نسرين از پشت شيشه به بيرون نگاه ميكرد كه چطور سنگها از آن بالا روي ماشينها ميافتادند و همان لحظه يك سنگ هم به ماشين جلويي آنها برخورد كرد. هنوز در شوك آن حادثه بودند كه ناگهان يك سنگ بزرگ ديگر هم روي ماشين آنها افتاد، سقف ماشين كاملا خوابيد و آنها گير كردند.
نسرين كه كنار مادرش روي صندلي عقب ماشين نشسته بود ميگويد: «سنگيني سنگ را روي گردن و كمرم هنوز هم حس ميكنم، انگار سقفي ميان من و آن سنگ نبود چنان كمرم درد گرفته بود كه پدرم نتوانست من را از ماشين بيرون بياورد و ترافيك جاده هم مانع شد تا آمبولانس به موقع به ما برسد». او كمي مكث ميكند و ميگويد: «خيلي درد داشتم، دردي كه اصلا نميتوانم براي شما توصيف كنم و فقط نعره ميزدم».
با كمك مردم بالاخره نسرين را با سختي بسيار از ماشين بيرون ميآورند تا به داخل تونل بروند اما نسرين از شدت درد بيهوش ميشود.
- انتقال به بيمارستان
مادرش كه حالا پرستار او شده و روزها و شبها دركنار او است ميگويد: «همه ما فكر ميكرديم كه فقط سر او شكسته و كوفتگي دارد. هيچ خوني نميآمد و كاملا بدن او سالم بود اما نميتوانست حركت كند».
وقتي كمي از شدت توفان كم شد و امكان امدادرساني فراهم شد، نسرين با آمبولانس به بيمارستان حضرت رسول اكرم رسانده شد. او 7ساعت در اتاق عمل بود و خانواده پشت در اتاق عمل در انتظار دختر 25سالهشان بودند.
وقتي از اتاق عمل بيرون آمد به ظاهر همهچيز عادي بود، دكترها هم چيز زيادي به پدر و مادر نگران نگفتند تا نسرين به هوش بيايد. نسرين براي گذراندن دوره نقاهت 13روز در بيمارستان ماند و همه تصور ميكردند كه او دچار ضايعه نخاعي شده است.
نسرين ميگويد: «در بيمارستان نميتوانستم دست و پاهايم را تكان بدهم و فكر ميكردم هنوز سِر هستند و بهزودي خوب ميشوند. اما روز مرخص شدن، دكتر به پدرم گفت كه چون سنگ به ستون فقرات و كمر من برخورد كرده قطع نخاع شدهام و امكان حركت از گردن به پايين را ندارم.»
او ديگر نميتواند ادامه دهد، صورتش را برميگرداند تا گريهاش در فريمهاي عكس نيفتد.
- روزهاي سخت خانه
مادرش كه بالاي سرش ايستاده و به زحمت خودش را كنترل ميكند، ميگويد: «بعد از شنيدن اين خبر ديگر خنده روي لبهاي ما خشك شد. نسرين دختر جوان ما كه در دانشگاه درس خوانده بود و سركار ميرفت حالا بايد روزها و شبهاي خود را روي اين تخت بگذراند و هميشه درد بكشد».
اصلا باور نميكرديم و هميشه تصورمان اين بود كه به مرور خوب ميشود اما زهي خيال باطل.
بعد از اينكه نسرين از بيمارستان مرخص شد، اصلا نميتوانست با اين شرايط جديد كنار بيايد.كار او گريه و بيتابي بود. بيتحركي سبب شد تا نسرين زخم بستر بگيرد و دوباره راهي بيمارستان شود. 2ماه در بيمارستان ماند تا كاملا خوب شود. در اين مدت با كمك مشاور و پرستاران كمي روحيه نسرين خوب شد. او ميگويد: كم كم شرايط جديدم را پذيرفتم چون هرقدر من عذاب ميكشيدم و ناراحت بودم، پدر و مادرم دوبرابر من ناراحت بودند و نميتوانستم بيشتر از اين آنها را ناراحت ببينم.
- درمان سخت
روي تخت نسرين پر از كتابهاي روانشناسي و رمان است. مادرش ميگويد: حالا او كمي بهتر شده و با اين كتابها ساعتهاي خود را ميگذراند و اين جاي شكر دارد. نسرين به سختي دست راستش را كمي بالا ميآورد و ميگويد: ببين دستهايم اصلا تكان نميخورد اما الان با كمك فيزيوتراپي تا حدودي بالا ميآورم و ميتوانم انگشتهايم را خم كنم.
اما هزينههاي هر روز فيزيوتراپي، براي پدر بازنشسته او خيلي زياد است و اگر هم نسرين اين كار را قطع كند امكان نشستن روي ويلچر را ديگر نخواهد داشت براي همين نسرين نگران است كه مبادا يك روز فيزيوتراپ او زنگ خانه را به صدا در نياورد.
مادرش ميگويد: نسرين هر روز بايد با وسيلههاي خاص دست و پاهايش را تكان دهد تا خشك و ضعيف نشوند اما ديگر پولي در بساط نداريم و تا همين جا هم به سختي هزينهها را پرداخت كردهايم. او روسري نسرين را مرتب ميكند و ميگويد: هر روز دعا ميكنم هيچ مادري فرزندش را روي تخت نبيند.
- نگرانيهاي نسرين
بعد از اين توفان، ديگر چيزي از ماشين آنها نماند و هرقدر هم كه پدرش دوندگي كرد نتوانست خسارت بگيرد تا خرج درمان دخترش كند. تنها پسر خانواده هم با دستمزد كمي كه دارد كمي به آنها كمك ميكند اما نسرين باز هم نگران هزينههاي بالاي درمان است.
او ميگويد: دكترها ميگويند اگر با همين شرايط پيش بروم تا يك سال بعد ميتوانم روي ويلچر بنشينم و همين من را اميدوار كرده چون ديگر از اين تخت نجات پيدا ميكنم. حالا مادر نسرين او را آماده غذا خوردن ميكند و ما هم بايد برويم. راستي آن روز چند نسرين ديگر دچار حادثه شدند؟
- شما چه ميكنيد؟
دختر جوان و خانوادهاش در جاده امامزاده داوود بودند كه ناگهان باران و سيل شديد همهجا را فراگرفت. همان زمان سنگي روي ماشين افتاد و دختر براي هميشه قطع نخاع شد.شما براي كمك به او چه ميكنيد؟ پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما